امروز درست در نیمه اسفند وقتی به کتاب فروشی مراجعه می کردم ، باورش برایم سهل شده بود که من عملا در سالی که حالا دیگر جانی ندارد و رو به پایان است ، بیش از ۲۰ کتاب خواندم . ۲۰ کتاب . من در
بیشتر بخوانید
فوبیای من
هر روز وقتی بیدار می شوم تصور اینکه امروز شاید آخرین ساعات زندگی من باشد شاید یک اعتراف تلخ باشد و تا همین یک سال پیش حتی لحظه ای به آن فکر نکرده بودم . با این وجود در چند سال اخیر که مدعی ام
بیشتر بخوانید
آرزوی کودکی
اتفاقات مهم در زندگی هر شخص معمولا به ندرت رخ می دهد اما همین مسئله یعنی رخ دادن رویدادهای پراهمیت در زندگی هر فرد به خصوص اگراز لحاظ کیفی بالا باشد ، منجر به روندی می شود که زندگی اش را تحت تاثیر قرار می
بیشتر بخوانید
حرف مردم
حرف مردم :
تا حالا به این فکر نکرده بودم که اگر همه انسان ها عاقل و عاشق بودند چه بلایی سرمون میومد . اینکه ما در تمام دوران تاریخ همیشه مردمانی را داشتیم که برای برای ساختن خودشان از تلاش دریغ می کردند و

روز اول
امروز طبق برنامه باید به دانشگاه می رفتم و پیش تر برای خودم حضور در کتابخانه ملی را تصور کرده بودم. صبح حدود ۸ بود که از خواب بلند شدم (دیشب ساعت ۴ خوابیدم ) . چند روزیست به شدت درگیر افتتاح سایتی هستم که
بیشتر بخوانید
افتتاحیه وبسایت
silent moment but sensational
بیشتر بخوانید
چرا وبسایت
هیچ وقت یادم نمی ره که اولین بار در محیط بلاگفا وبلاگ داشتم و به خاطر علاقه ام به عکس و عکاسی _ که حالا با جرات می تونم بگم علتش تنبلی بوده _ ایجادش کرده بودم . دقییق یادم نیست که چی شد که
بیشتر بخوانید
افتتاحیه
تصمیم دارم وبسایتم را در روز سه شنبه مورخ ۱۰٫۱۲٫۱۳۹۵ به طور رسمی افتتاح کنم و در تمام طول ۱۰۰ روز آینده آن هر روز یادداشت بگذارم .
تمام سعی ام این است که نوشته هایم مفید باشد . اما از دوستان خواهش میکنم عطای

درگیری ذهنی
از زمان احداث این سایت می تونم به جرات بگم که در تمام طول روز بخشی از ذهنم به مرور کردن مباحث احتمالی که در اینجا می نویسم و یا قصد دارم اضافه کنم ، می گذره .
اینجا تنها بعضی از مواردی که در

پست موقت
بدلیل احترام به وقت ارزشمندی که احتمالا در وبلاگ من سپری خواهید کرد تصمیم گرفتم ساعات مطالعه ام را افزایش دهم و تنوع موضوعات هدف را به بیشتر از علاقه ام گسترش دهم ؛ بنابر این برای مطالعه در یک یا دو هفته آینده به
بیشتر بخوانید
ابهام زندگی
روز بود یا شب . تاریک بود یا روشن . سپید بود یا سیاه . هیچ کدام را یادم نمی آید . هیچ کدام را . در بهبوبه سوالات از خودم ، پرسیده ام آیا من واقعا انسانم ؟
روزها در حال سپری شدن است

چرا کمی تفاوت لازم است ؟
همین دو یا سه روز پیش بود که بعد از چند روز پر مشغله وقت کردم و توانستم یکی از تماس های مهم چند وقت اخیر رو بگیرم .
آسون نبود .
کلی فکر داخل ذهنم در حال آمد و شد بود و من تنها

روایت یک دیدار
کجایی ؟
مترو هفت تیر
کدوم در (شمالی یا جنوبی )
نمیدونم ، من خیلی بلد نیستم .
باشه الان پیدات می کنم .
این آخرین تماس تلفنی من و محمدرضا زمانی دوست داشتنی بود که قبل از دیدارمون داشتیم . یکی از
بیشتر بخوانید